-
روزگار بی هراس
جمعه 14 مهر 1391 13:15
چندوقتیه فکر میکنم عمرم داره خیلی تند میگذره اینقدر تند که حتی اجازه سختی کشیدن رو هم ندارم . واقعا انگار سوار هواپیمای زمان شدم و دارم میرم دریغ از یه تلنگر انگار مسخ شدم و فقط نگاه میکنم ثانیه ها رو . دیشب داشتم فکر میکردم که زندگی آدم ها چقدر عجیبه و غریبه راستش دلم واسه همه هم نوع هام میسوزه . آدمی زندگی رو سخت...
-
سفرنامه وان
جمعه 7 مهر 1391 21:16
باسلام خدمت دوستان عزیزم خیلیوقت بود که به وبلاگمسرنزده بودم راستش توسفر خودم به وان تصمیم گرفتم دوباره شروع به نوشتن کنم حالا به افتخار سفر وان اولین نوشتم رو در مورد وان مینویسم که من رو با وبلاگم آشتی داد . راستش داستان وان از تعطیلیه سه روزه 22تا 24 شهریور شروع شد .چون برنامه خاصی نداشتم در ضمن زمان همکم بود واسه...
-
به کجا خواهم رفت
سهشنبه 7 فروردین 1386 15:03
به کجا خواهم رفت عاقبت عشق تو من را به کجا خواهد برد روزی خواهم رفت از آن خانه ولی یاد دارم بازی تکراری کشتن را تو مرا زنده نمودی به عشق ولی افسوس قافیه را وا دادی ومن خواهم سرود ...مرده بودم زنده شدم دولت عشق آمد ومن دولت پاینده شدم کاش می شد لحظه ای از خاک کثیف بگذری و مرا با دوپرنده ی سیاهت به معراج بری کاش می شد...
-
ترانه های خیام
دوشنبه 6 فروردین 1386 14:31
http://www.adabkade.com/ ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------ نام کتاب: ترانه هاى خیام (بخش نخست) / مقدمه نویسنده: صادق هدایت تاریخ نشر: 1313 حروفچینی: پایگاه ادبکده...
-
سه قطره خون
دوشنبه 6 فروردین 1386 14:27
سه قطره خون صادق هدایت «دیروز بود که اطاقم را جدا کردند، آیا همانطوری که ناظم وعده داد من حالا به کلی معالجه شدهام و هفتة دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا ناخوش بودهام؟ یک سال است، در تمام این مدت هرچه التماس میکردم کاغذ و قلم میخواستم به من نمیدادند. همیشه پیش خودم گمان میکردم هرساعتی که قلم و کاغذ به دستم بیفتد چقدر...
-
سنگ گور -آرزو
دوشنبه 6 فروردین 1386 14:23
سنگ گور ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر بر من منگر تاب نگاه تو ندارم بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟ گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه من او نیم او مرده و من سایه ی اویم من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است او...
-
برگی از یک نویسنده
دوشنبه 6 فروردین 1386 13:54
برمن گذشتی سربرنکردی ازعشق گفتم باور نکردی دل را فکندم ارزان به پایت سودای مهرش درسرنکردی گفتم گلم را می بویی از لطف حتی به قهرش پرپر نکردی دیدی سبویی پر نوش دارم با تشنگی ها لب تر نکردی هنگام مستی شور آفرین بود لطفی که با ما دیگر نکردی آتش گرفتم چون شاخ نارنج گفتم نظر کن ! سر برنکردی سیمین بهبهانی
-
نی نامه
دوشنبه 28 اسفند 1385 10:49
بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند کز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست...
-
عاقبت
پنجشنبه 16 شهریور 1385 18:05
عاقبت خواهم رفت می شنوی می روم نه رفتم و تو می توانی بمانی نه نگفتم ماندگار شوی فقط بمانی آری دل رابه دریا خواهم زد می روم نه خواهم رفت چه زیباست ، لحظه ای در اوج فرود آمدن پرواز زیباست با همین اوج و فرود پس خداحافظ ای پرنده ی زمینی
-
پرنده
شنبه 17 دی 1384 13:49
پرنده پرواز می تواند پرنده در قفس است قفس و پرنده کوچک و بزرگ اند پرنده در قفس است پرنده بالهایش پرواز را زیاد برده اند پرنده در قفس است پرنده آواز هم نمی خواند در قفس از پرواز خواندن معنا ندارد پرنده از قفس خسته است ولی چه حاصل که او در قفس است پرنده پرواز را به خاطر دارد همین بس است پرنده به یاد پرواز زنده است پرنده...
-
زندگی
چهارشنبه 7 دی 1384 17:18
زندگی کردن هنر است و کسانی که هنرمند تر اند زندگی را بهتر درک می کنند واین وظیفه ی ماست که نقش خویش را بیابیم زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد آری باید در زندگی غرق شویم و به جستجو بپردازیم به دنبال نقشی که نقش حقیقی ماست باشیم ....
-
عشق فلسفی
دوشنبه 28 آذر 1384 12:59
زندگی همچون چرخ می چرخد و می چرخاند و بی تفاوت به نیک و بد روزگار، همه را با خود می برد تا ته دره نیستی ، این یعنی شکستن اراده ها و محکوم شدن به سازش و نه به مرگ، که مرگی وجود ندارد زیرا هر چه موجود شد تا ابد وجود دارد ولی تغییر ماهیت می دهد واین قانون قراردادی نیست . آری باید انتخاب کنیم انتخاب یکی از آن سه چیزی بود...
-
غم جان
شنبه 26 آذر 1384 08:23
صد غم نشته بر جان چون ابر در بهاران صد غم نشته بر جان چون برف در زمستان گویا که قصد رفتن هرگز ندارد آن غم یا غم به جان نشسته تا دل رود ز یادش هر گز بر نخواست فریاد تا غم زدل برآید یا جان زتن برآید غم ها به دل نشستند و رفتن ندارند گویا که آشنایی باید زداید آن آن را با غم نشستم اما خویش به دل ندادم تا ز حال و روزش قدر...
-
نوشته های ادامه دار
دوشنبه 21 آذر 1384 17:13
به نام خدا میخواهم قصه بگویم قصه ای که از زندگی من سرچشمه گرفته وحاصل تجربه است ونه علم که بتوان آن را ثابت کرد. نام این قصه ،قصه زندگی است قصه ای نمادین که مراحلش ذهنی است ونه قانونی که در محیط باشد وکشف شود شاید بتوان آن را در مسائلی عینی کرد آری زندگی بازی در این کوچه هاست، و حاصل زندگی (زندگی ذهنی)نتیجه بازیگری...
-
منتظر
شنبه 19 آذر 1384 17:26
من سفر کرده ی آن فصل خزانم نه بهار تشنه ی یک نگه و منتظر یک دیدار نفسی دارم و یک لحظه ز عمرم مانده سایه ی شرم من افتاده به روی دیوار وحشت من ز بیابان، غم مجنون است که جدا مانده ز لیلی ، ز همان مه رخسار شی و روزم همه با فکر محالی بگذشت که محال است رسیدن به همه افکار نوشته شده : توسط سلیم زاده
-
رهایی
شنبه 19 آذر 1384 17:09
باید بیایی و مرا زین دام رها کنی باخالق و خدای جهان آشنا کنی پیوسته راه و رسم زتدگی بیاموزیم در خلوت و سکوت خود نامم صدا کنی شمع و چراغ هستیم را بیافروزی و مرداب نفرت و غم را زمن جدا کنی بهتر شود با آمدنت حیات من گر خوب مانی و شکر خدا کنی نوشته شده : سلیم زاده
-
تولد
دوشنبه 14 آذر 1384 13:34
دوباره باید شروع کنم چه زیباست تولد ،شروع یک زندگی با یک نگاه جدید، مرگ ارزش های قدیمی ،ایجاد نظام جدید ارزش ها و می خواهم شروع کنم از نو به اطرافم بنگرم . به همه ی آنهایی که با من بودند و به همه ی آنهایی که هستند . و به زیبایی هایی که ندید ه ام بنگرم و از آنها لذت ببرم و قدر امکاناتی را که بیشتر بدانم سالها دل طلب جم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 آذر 1384 08:41
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد .
-
خیال
سهشنبه 1 آذر 1384 08:47
خیال دیشب در خیالم از منطقم گذشتم رفتم به اوج عشقت تا بی کران رسیدم جایی فراتر از وهم رویای بی نهایت آری رسیدم آنجا جایی میانه یاران اما صد افسوس اینها همه خیال است با این خیال مردن بهتر ز بی خیالی