نی نامه

گاهی برای بودن باید ماند

نی نامه

گاهی برای بودن باید ماند

عشق فلسفی

زندگی همچون چرخ می چرخد و می چرخاند و بی تفاوت به نیک و بد روزگار،

همه را با خود می برد تا ته دره نیستی ، این یعنی شکستن اراده ها و

محکوم شدن به سازش و نه به مرگ،‌ که مرگی وجود ندارد زیرا هر چه

موجود شد تا ابد وجود دارد ولی تغییر ماهیت می دهد واین قانون قراردادی

نیست .

آری باید انتخاب کنیم انتخاب یکی از آن سه چیزی بود که فرانکل اعتقاد

داشت به زندگی معنا می دهد راه دیگری جز انتخاب این دو نداریم سازش یا سازگاری

سازش بدان معنا که شرایط بر تحمیل شود وقاضی ای که نامش قانون است

نه از نوع قراردادی ، به ما که محکوم به موجود بودن هستیم بگوید که حق

تخلف از او (قانون ) را نداریم و باید به قانونش تن در دهیم .

واما سازگاری که امری است ارادی ، می گوید که باید تیزهوش باشیم و

توانایی های خود را بشناسیم و چشم بسته پا در راهی نگذاریم ویا نخواهیم

به کاری دست بزنیم که توانایی اش را نداریم در حقیقیت حق شروع آن کار 

به خود نمی دهیم زیرا من معتقدم که افراد وقتی سازگار شدند آن گاه 

می توانند ولی نمی خواهند انجام بدهند

وجالب اینجاست که ما نمی توانیم سازگار شویم تا عاشق نشویم 

و نمی توانیم عاشق شویم تا اراده نکنیم و اراده جز از عشق نمی تواند نیرو 

بگیرد واین است که عاشق خود را محکوم نمی بیند بلکه خود را خواستار هر

چه یار بخواهد می داند وباز باید به عشق پناه برد که آفرینش جز از عشق 

نبوده و عشق است که هر کوزه گری را به ساختن تر غیب می کند  

غم جان

صد غم نشته بر جان چون ابر در بهاران

صد غم نشته بر جان چون برف در زمستان

       گویا که قصد رفتن هرگز ندارد آن غم

                                یا غم به جان نشسته تا دل رود ز یادش

هر گز بر نخواست فریاد          تا غم زدل برآید یا جان زتن برآید

غم ها به دل نشستند و رفتن ندارند

                                 گویا که آشنایی باید زداید آن آن را

با غم نشستم اما خویش به دل ندادم

                          تا ز حال و روزش قدر شادی بدانم

خوش آن غم نشاطین کز دوری اش رسیده

                               وز آن دل غریبم بر آسمان رسیده     

     

نوشته های ادامه دار

به نام خدا

میخواهم قصه بگویم قصه ای که از زندگی من سرچشمه گرفته وحاصل تجربه است ونه علم که بتوان آن را ثابت کرد. نام این قصه ،قصه زندگی است  قصه ای نمادین که مراحلش ذهنی است ونه قانونی که در محیط باشد وکشف شود شاید بتوان آن را در مسائلی عینی کرد

آری زندگی بازی در این کوچه هاست، و حاصل زندگی  (زندگی ذهنی)نتیجه بازیگری ماست .

اماکوچه های آن چنان سریع به پایان میرسد که شاید افرادی باشند که حتی یک بار به این موضوع نیاندیشیده باشند .

کوچه تولد:

آری کوچه اول را همه میگذرانند .آری همه آنهاکه موجودند (یعنی همه زمانی که هستند .حتماموجودند ومرحله اول یعنی موجودبودن راگذراندند ) کوچه ای که شبهه برانگیزترین کوچه است  بی گمان بیشتر مردم برای لحظه ای به آن اندیشیده اند .اما فیلسوفان ودانشمندان خیلی بیشتر از چند لحظه به آن اندیشیده اند یعنی معمای تولد (از کجا آمده ام ) سالها در ذهنشان مورد حلاجی قرار گرفته ولی شاید هیچ کدام به نتیجه ای کلی در این زمینه نریسیده اند وشاید به نتیجه نرسیده اند ویا رسیده اند وجرات بیان آن رابدلیل آنکه مورد تمسخر واقع شوند نداشته اند .

من نمی دانم ولی همین کوچه شاید برای خیلی ها ارزش فکر کردن هم ندارد چه رسد قرارگرفتن دراساس فکری و هدفی که باید برای آن سالها تلاش کرد .

آری شاید معمای  همین کوچه اگر حل میشد دیگر کوچه های دیگر را رابه سادگی می توانستیم طی کنیم .

کودکی:

کوچه ی بعدی کوچه کودکی است . کوچه ای که می تواند تاحدودی آینده را روشن کند . یعنی اتفاقاتی که دراین سالها می افتد بی شک در آینده تاثیر گذار است ودر این مورد  از علم نیز می توان بهره برد. روانشناسانی که درین زمینه تحقیق کرده اند این موضوع را تاحدودی روشن کرده اند .البته بعضی از آنها آنقدر این موضوع را بزرگ می کنند که دیگر نمی شود فهمید که آنهادر مورد انسان تحقیق کرده اند یا یک ماشین (حیوانی که تنها تحت تاثیر محرک ها قرار می گیرد وهیچ چیزی جز محرک ها اورا در زمینه رفتارش هدایت نمی کند یعنی هیچ تفکری در او وجود ندارد) واماعده ای اعتقاد دارند که تجربیات گذشنه تاحدودی قابل اصلاح است .اما باز هم از راه محیط و محرک های بیرونی

واما من نمی خواهم به روی همه ی این نظریات و فرض ها خط بطلان بکشم ولی می گویم آنها هنوز انسان را فراتر از موجود مادی نشناخته اند وهرچه می گویند براساس علم است وعلم توانایی شناخت چیزهایی را دارد که به تجربه در می آیند وآن بعد را که شامل معنویات می شود را ندارد .وانسان دارای هردو بعد جسم وروح است . و چه بسا روح فردی قوی تر از جسمش باشد وتمام جسمش را به اختیار درآورد ونگذارد که عوامل واقعی اورا به سوی نتایج دلخواه ببرند . می خواهم بگویم که می توان همه شرایط محیط رازیر پا گذاشت وفردی شد مستقل از محیط اطرافمان چیزی که تجربه ای شخصی است این موضوع با قبول یک سری مقدمات کلی قابل اثبات است.

نوجوانی:

کوچه ی سوم نوجوانی است .یک کوچه ی عجیب که هم بوی کودکی وهم بوی بزرگسالی دارد .

نقطه بحرانی که بسیاری آن را دوران بسیار حساس تر از دوران گذشته می دانند ودرصورت عدم نظارت والدین برنوجوانان مرحله ایجاد بسیاری از ناهنجاری ها می دانند زیرا اعتقاد دارند که نوجوانان به دلیل غروری که دارند دچار نوعی باور خیالی مانند شکست ناپذیری هستند . وخود رادر معرض خطر قرار می دهند .

این نیز تاحدود زیادی ثابت شده اما باید توجه کرد که ما در تربیت نوجوان به دنبال چه چیزی هستیم . اگر به دنبال تربیت نوجوانی هستیم که تمام هنجارهای جامعه وارزش های حاکم رابدون تفکر وحلاجی قبول کند . ودرحقیقت همان پدرخودش شود چیزی بدون ریسک که حداقل به حفظ داشته ها نایل شده است این راه یکی از راههای ممکن است .که روانشناسان تربیت  اشاره ی بیشتری دارند .

اما غافل از آنکه نوجوان باید به تجربه نیز برسد چیزی که خارج از گفته ها برای نوجوان درونی شود . وخود به انتخاب بپردازد چیزی که کمتر در جامعه ما موافق دارد زیرا هرتجربه رامانعی درمقابل حرکت روبه رشد می داند واما درکشورهای اروپایی اعتقاد به آموزش و کسب تجربه دارند یعنی همه چیز چه خوب وچه بد درجامعه از طریق تلویزیون رادیو وبیان می شود ونه مانند جامعه ی ماکه فرد را به ممانعت بی چون وچرا از انجام یک سری از رفتار ها دعوت می کند .

واین یعنی دعوت به آن موضوع آن هم به دلیل آنکه نمی توانستیم تصور کنیم که فردی ممکن است به سراغ آن برود هیچ آموزشی هم در کار نبوده در حقیقت فرد بدون آگاهی دچار یک سلسله از مشکلات میشود که هیچ پیش زمینه ای درمورد آنها نداشت . 

درروش اول زمانی که انتظار داریم که نوجوان به هیچ تجربه ای نپردازد وآن هم با توضیحات مبهم می بینیم که در حفظ حداقل هم ممکن است تماما دچار مشکل شویم .    

حداقل در مقایسه دوروش موجود می توان تاحدودی روش دوم راواقع بینانه تر دید .

اما باز برگردیم به توانایی های انسان رجوع کنیم فردی که به رشد عقلی رسیده چرا نباید راه زندگی را خود انتخاب کند وخودش پاسخ گوی بازخوردهای بعدی باشد وخودش همه چیز رابه عهده بگیرد ودرآنجاست که امکان بروز را به انسانها داده ایم .آری ممکن است که شخصیت فرد آن طوری که ما(جامعه) می خواهیم نباشد ولی درحقیقت به حقوق یک انسان احترام گذاشته ایم تا چیزی را که هست بروز دهد ونه آنچه را که جامعه ازاومیخواهد البته همه ی این نتایج درصورتی که آموزش ها بدون اغراض های شخصی،ملی،مذهبی ،سیاسی باشد تاحدودی جامه عمل پوشیده می شود .

جوانی:

کوچه ی چهارم جوانی شاید دردناکترین کوچه ای باشد که از آن می گذریم .کوچه ی حد فاصل پییری ونوجوانی یعنی پلی بین رهایی و به بند رفتن

شاید جوانی چون زودگذر است هرگز متوجه آن همه اتفاقاتی که قرار است درپایان این کوچه بیافتد نشویم منظورم کوتاهی زمانش نیست بلکه عبور سریع از این مرحله است .

واین جوانی چه ارزان فروخته می شود به بهایی ناچیز بهایی کمتر از هیچ

واقعیتش جوانی خیلی عجیب است . زیرا نیروی فوق العاده ای که یک جوان دارد همه چیز را در هم می شکند وتوان را از هر مانعی می گیرد . و اما چه حیف که این نیرو بیشتر دررسیدن به اهدافی به کار می رود که شاید دروجود فرد ایجاد هیچ ثمره ای جز فراموشی ونوعی شلوغی اختیاری ندارد واما پس از تمام شدن آن باز هم نمی توان فهمید چه اتفاقی افتاده زیرا این نیرو هیچ نظیری ندارد .

آری ازین کوچه نیز گذشتیم ولی

کوچه ی پیری

کوچه ای که درآن باید تمام گذشته را ارزیابی کرد . وبه خود  نمره داد . شاید نتیجه اش جز سرخوردگی نباشد وشاید هم نتیجه اش همه خرسندی باشد

اما یادمان باشد که منظورم این نیست که فردی که خرسند است حتماحرکتش درست است  یابعکس  چون ممکن است نظام ارزشی یک فرد حرکت بسوی چیزی پست باشد واو در نیل به این هدف موفق باشد من نمی خواهم در مورد اخلاق صحبت کنم بلکه منظورم این است که افرادی به آنچه بدان ایمان دارند با تمام تلاش حرکت می کنند (عمل کردن به چیزی که فکر می کنند صحیح است ) می خواهم تفاوت دو روش را در پیری بررسی کنم روش اول فردی که با تمام وجود به آنچه ایمان دارد عمل می کند وروش دوم فردی که هیچ توجهی به اعتقاداتش ندارد وبر اساس خاستگاه جامعه و اطرافیان ویا براساس منافع شخصی یا حتی نسبی نگری به معنای راضی شدن براساس موقعیت ها عمل می کند

فردی که روش اول را پی گرفته هرچند دارای اهدافی غیر اخلاقی باشد قطعادر پیری کمتر دچار سرخوردگی میشود چون دارای انسجام در افکار واهداف دریک سو وعمل به آنها در سوی دیگر دارد توازن بین آن دو

اما فردی که روش دوم را پی گرفته هر چند هیچ آسیبی به دیگران نرساند (دوری از کارهای غیر اخلاقی ) حتی در رفتارش مایه رضایت دیگران را سبب شود.دارای نوعی تعارض خواهد بود که نتیجه اش در پیری سرخوردگی ،بیزاری از خویشتن وعدم رضایت از رفتاری که از خودش سر زده خواهد داشت .

کوچه مرگ

کوچه ای که تقریبا همه در موردش نظر می دهند . ولی قضاوت ها تقریبا همیشه ناجوانمردانه بوده است .

همیشه مرگ راباغم، مصیبت ، ناراحتی بیان کرده ایم همیشه از او فرار کردیم وهرگز نخواستیم راجع به  آن تجدید نظر کنیم .

مرگ کوچه ای که درامتدادش تولد قرار دارد یعنی هر چیز که به وجود آمد هر گز وجودش به عدم تبدیل نمی شود تنها ماهیتش تغییر می کند ( اصالت وجود) منظورم این است که وقتی فردی دچار مرگ می شود در حقیقت نظام  گذشته از بین می رود ونظام جدید جایگزینش می شود

مرگ مانند انقلاب است . فروپاشی یک چیز وجایگزینی چیزی جدید  فرق انقلاب با تغییر در این است که  تغییر در مواردی شکل می گیرد که عملا موضوع قدیم وجدید می توانند در کنار هم به بقا ادامه دهند اما درانقلاب دیگر امکان اینکه موضوع قدیم وجدید کنار هم باشند نیست زیرا نقیص یکدیگر هستند یعنی موضوع جدید یکی از اهدافش نایودی موضوع قدیم است .

زیباترین مرحله برای ثابت کردن قدرت انسان، در یک انقلاب به صحنه کشیده می شود صحنه ی قبول ندانستن به معنای واقعی ( فهمیدن اینکه کاملا در اشتباه هستم ) پس مرگ یعنی تولد چیزی جدید ومرگ چیزی قدیمی

اما راستی این کوچه هایی که نام بردم معیارشان سن وسال نیست  که فکر کنیم که در طی سالیان همه از این کوچه ها می گذرند بلکه اینها مراحلی ذهنی است  وشاید مردان پیری را ببینی که هنوز کودک هستند  وجوانانی که پیر شده اند  اینها انفعلاتی است که در ذهن رخ می دهد ودر تمام رفتار های ما می تواند مصداق ذهنی ونه عینی داشته باشد

اما جالب است که بدانیم زمانی که از کوچه ای عبور کردیم دیگر هرگز نمی توانیم به قبل برگردیم . این قانونی است سخت ومحکم وهرکس که می خواهد زودتر ازاین کوچه ها بگذرد باید این موضوع را فراموش نکند .

کسی که مرد دیگر نمی تواند به چیز کوچکی دل ببندد . وکسی که پیر شد دیگر نمی تواند به راحتی کاری که جوان می کند را انجام دهد .

و این است که مرا به فکر وا می دارد که

                                                 نوشته شده در آبان هشتادوچهار رها