نی نامه

گاهی برای بودن باید ماند

نی نامه

گاهی برای بودن باید ماند

روزگار بی هراس

چندوقتیه فکر میکنم عمرم داره خیلی تند میگذره اینقدر تند که حتی اجازه سختی کشیدن رو هم ندارم . واقعا انگار سوار هواپیمای زمان شدم و دارم میرم دریغ از یه تلنگر انگار مسخ شدم و فقط نگاه میکنم ثانیه ها رو . دیشب داشتم فکر میکردم که زندگی آدم ها چقدر عجیبه و غریبه راستش دلم واسه همه هم نوع هام میسوزه . آدمی زندگی رو سخت شروع میکنه اینقدر سخت که اگه یادش باشه تا آخر عمرش نمی تونه شاد باشه ولی آفرینش آدم طوریه که انسانها تقریبا از سالهای شروع زندگی شون هیچ چیز رو به یاد نمی آرن و این انسان فراموش کار شروع میکنه به شلوغ کردن سرش تا بتونه همیشه غرق هزاران لذت و هیجان باشه .راستش آخر زندگی هم که پر از درده اونم دردی که غیر قابله تصوره منظورم درد جسمی نیست درد عجیبی که به خاطر الفت روح و جسم به وجود میاد حالا من موندم این قصه رو که اولش اینطوری و آخرش هم حالا چی میتونه اون رو تسکین بده . راستش فقط به یه چیز شک کردم اونم اسمش عشقه ولی هنوز دارم به اون فقط فکر میکنم نتونستم بیشتر پیش برم تازه فهمیدم چرا خلقت آدمی با همه فرق داره تازه فهمیدم که هر نا ممکنی چطور ممکن میشه . 

سفرنامه وان

باسلام خدمت دوستان عزیزم خیلیوقت بود که به وبلاگمسرنزده بودم راستش توسفر خودم به وان تصمیم گرفتم دوباره شروع به نوشتن کنم حالا به افتخار سفر وان اولین نوشتم رو در مورد وان مینویسم که من رو با وبلاگم  آشتی  داد .

راستش داستان وان از تعطیلیه سه روزه 22تا 24 شهریور شروع شد .چون برنامه خاصی نداشتم در ضمن زمان همکم بود واسه یه سفر طولانی بالاخره تو دو سه ساعت تصمیم گرفتیم با دوتا دیگه از دوستام این سفر رو آغاز کنیم .سفر ما ساعت 16سه شنبه 21 شهریور آغاز شد دلیل اصلی انتخاب ما از این مقصد این بود که تقریبا نزدیک ترین مسیر رو به ما و ایران داشت و انگیزه اصلیمون این بود که توتهران نمونیم . خلاصه افتادیم تو راه مثل همیشه مسیر تهران تا کرج ترافیک داشت این دیگه نیاز به بیان نداره مسیر ما این بود تهران - کرج - قزوین - زنجان - تبریز - خوی - مرز رازی و بالاخره وان خوب ما ساعت تقریبا 1 شب خوی بودیم ولی با توجه به اینکه مرز رازی شبانه روزی نبود می بایست تا صبح استراحت میکردیم شام رو تو خوی خوردیم  و تا صبح اونجا استراحت کردیم صبح بعد خوردن صبحانه به سمت مرز حرکت کردیم راستش مسافت زیادی نبود و لی متاسفانه جاده اصلا خوبی نداشت مرز ساعت 9.5 صبح باز میشد البته ما هم فکرمیکردیم این مسیر باتوجه به نزدیکی مسافتی احتمالا تو زمان هم صرفه جویی خواهیم کرد خلاصه اینقدر جاده نامیزون بود که جبران نزدیکیشو میکرد . رسیذیم لب مرز و وارد ساختمون مربوطه شدیم که خدارو شکر خلوت هم بود و نفری 10500به حساب عوارض خروج و 1000تومن به حساب شهرداری این شهر مرزی  ریختیم و بدون معطلی از مرز گذشتیم و این یک نکته مثبت بود توکشور ما با این بروکراسی اداری عجیب  غریبش . خلاصه اون وره مرز هم خیلی سریع کارمون انجانم شد .ما ماشین رو همون ور کنار ساختمون گمرک پارک کردیم که اون ور با ونهای ترک بریم تا وان اما متاسفانه همونطورکهگفتم مرز خلوت بود تازه فهمیدیم که خلوتی مرز یه نکته منفی داره واون هم اینه که می بایست منتظر بمونیم تا ون  پربشه  حالا دیگه داشت تفهیم میشد هر راه نزدیکی بهترین راه نیست خلاصه بعد حدودا یک ساعت ون پرشد و حرکت کرد البته یه تعدادی هم قبل ما توماشین نشسته بودن که بیشتر از ما منتظرموندند .خوب بازهم گفتیم از اینجا همکه راهی نیست راه اونور هم طی گفته ها بهتر از اینوره و این طور  هم بود ولی دولتشون انگار طرح های زیادی رو واسه راه سازی داشت و این باعث شده یود که ما کند تر بتونیم حرکت کنیم . به چیز جالب بگم قشمتس از این راه موقع رفتن داشت انجام میشد و لی موقع برگشت تموم شده بود و آدمهایی که زیاد اون مسیررو میرفتند گفتند که سرعت انجام پروژه اونجا خیلی بالاست و این پروژه بع این بزرگی کم تر از شش ماه تموم حواهد شد بگذریم تو مسیر وقتی بیرون رو نگاه میکردی بیشتر روستا بود و دشت و نکته جالب این بود که برعکس ایران که تو این مسیر ما یه گله گوسفند بیشتر ندیدیم اونجا خیلی گله گوسفند زیاد بود با تعداد زیاد گوسفند .راستش تا خود وان خیلی چیز جالبی وجود نداشت به جز همون دشت وصحرا که گفتم . تو ون وسط راه متوجه شدم بالای 90 درصد آدم ها میخوان برن فرودگاه وان نه حود وان اون هم واسه اینکه هزینه کمتری رو نسبت به ایران پرداخت کنند .

رسیدیم به وان ظهرشده بود ما هم که هتل نگرفته بودیم و فکر میکردیم شهر مدرن و توریستی باشه ولی نبود مردمش هم اصلا انگلیسی نمی دو نستند با یکم  ترکی و ایما و اشاه ازشون تونستیم آدرس اطلاعات توریست رو بگیریم حالا خوده اینها هم فقط ترکی میدومستند خلاصه یه کم اطلاعات راجع به توریست گرفتیم از جمله نقشه وان .اغلب آدم های اونجا به نظر کرد ترکیه می اومدند اون روز شهردار ترکیه رودستگیر کرده بودند به همین دلیل یه عده داشتند تظاهرات میکردند .علارغم سختی هاش این اولین بار بود که بدون تور یا آدم وارد به سفر رفته بودیم و محکه خوبی بود با کلی بررسی هتل ها بالاخره هتله اکدامار نزدیک شهر رو انتخاب کردیم قیمت هتل ها خیلی عوض نشده بود ولی چون تله ( واحد پول ) ارزشش نسبت به پوله ما بالا رفته بود هزینه ها اون هم توی این شهر به این کوچیکی به نظرم زیاد بود هزینه هر شب رو به تله میگمچون به ریال بگم هرروز باید به روزش کنم بود به ازا هرشب 180 تله وسایل رو گذاشتیم و رفتیم برای خوردن ناهار بعدش هم یه دو ساعتی خوابیدیم راستی خوشبختانه یک ساعت و نیم اونها از ما عقب بودن بعد که بیدار شدیم رفتیم یه گشتی تو شهربزنیم و متوجه شدیم که اینجا بجز دریاچه تقریبا جای توریستیه خاصی نداره بیشتر آدم هایی که اونجا بودن اهل خوده ترکیه بودن و به نظر ماموریت اومده بودن وان اون رو هم از تیپشون توهتل میشد حدس زد . یه گشتی توشهر زذیمو یه کم باغلوا و تنقلات گرفتیم و شهررو دوری زدیم . اونجا مغازه لباس فروشی هم زیاد بود ولی خیلی قیمت هاش با تهران خیلی فرقی نداشت راستی این رو بگم اونجا صدای اذان از تو مسجد ها به گوش میرسید اونها سنی هستم و تعداد اذاناشون از ما بیشتره و میشه گفت مردمشو مذهبی هستند وخبر زیادی از بار و دیسکو نیست و بارهایی که بودن خیلی تو گوشه کنار و دور از چشم  بودند .

هوای اونجا خیلی خوب بود اون هم تو فصلی که ما رفته بودیم .شب شام خوردیم و خوابیدیم . صبح صبحانه مفصلی خوردیم و با توجه به هزینه بالای تاکسی سوار مینی بوس ادرمیت (edramit) شدیم هر نفر 1.5تله رفتیم ساحله کنار هتله مریت شاهماران حس کنجکاوی گل کرد رفتم از رزوشنه هتل آماره قیمته اوتاقاشو در بیرم و یه اوتاقه معمولیه کوچیکشو به ما نشون داد و گفت شبی 380 تله

رفتیم کنار ساحل و یه قهوه ترک خوردیم بعدشم رفتیم کافه کنار هتل جاتون خالی یه قلیون سفارش دادیم اون هم با طعمه هلو و نعناع سفارش دادیم راستی اونها به قلیون میگن نارگیله این روهم بدونید بد نیست یه چایی واقعا ذغالی هم آوردن که توسه ساعتی که ما اونجا بودیم هم داغ بود و هم تموم نمی شد . یه تخته نرد هم از کافه گرفتیم و هم بازی میکردیم و قلیون میکشیدیم . برگشتیم توی شهر ناهار رو خردیم من یه چرتی زدم و مجتبی و رفیقمون با هم رفتند پلی استیشن بازی کردند . من بیدار شدم رفتیم فروشگاهاش رو یه دوری زدیم و یه مختصر خریدی کردیم و بعدش رفتیم رستوران روبروی هتل که اجرا زنده موسیقی داشت من هم درحواست آهنگ بو آخشام اولور مراد رو دادم که خواننده عذر خواهی کرد و گفت نداره ولی دلیلش به نظرم ممنوعیت اون بود و نه نداشتنش خلاصه از اونجا اومدیم بیرون یه دوری زدیم و رفتیم ازتو یه رستوران غذایی به اسم کله پاچه خوردیم که با کله پاچه ما خیلی فرق داشت ولی خیلی چرب بود .

شب خوابیدیم و چون این مینی بوس ها خیلی کم به سمت مرز میرن روز اومدن به ما کارت داده بودن تا اگه میخوایم با اونها بریم بهشون زنگ بزنیم ما هم زنگ زده بودیم این جوری هر نفر می بایست 20 تله میداد ولی تاکسی تا اونجا 200 تله کلا میگرفت

شب خیلی دیر خوابیدیم من نگران بودم صبح خواب بمونیم صبح پا شدیم  صبحانه خوردیم و بعد من رفتم واسه تسویه حساب هتل آقاهه گفت 182 تله ومن گفتم اشتباه میکنی دوباره حساب کرد و گفت همین میشه وما متعجب شدیم نکنه دو شب رو به ما گفته بود 180 تله و مینی بوس اومده بود بدون معطلی سوار شدیم و این رفیقمون اینقدر تقلا کرد تا مجبور شدیم برگردیم خوشبختانه مینی بوس نزدیک هتل مسافر داشت بالاخره رفتیم و توضیح بیشتر دادیم و اونها فهمیدن که ما روز اول اصلا پولی ندادیم .

بالاخره مینی بوس با معطلی 2 ساعته راه افتاد تو مینی بوس من که خسته بودن اساسی خوابیدم تا رسیدیم لب مرز اینور رد شدیم رفتیم اونور بچه های زحمتکش داشتن ناهار میل میکردن و  یکمی مردم رو معطل میکردن و به ترکی اظهاره ناراحتی میکردن که الان وقته ناهاره

خلاصه این جا رو هم رد کردیم رفتیم از ساختمون بیرون یه کانکسی بود که غذا میفروخت تیپه باحالی داشت منم گشنم بود به بچه ها گفتم اگه موافقید همین جا ناهار بخوریم اونها هم موافقت کردن و ما اونجا پلو مرغ بدون زرشک خوردیم با یه سالاد دست سازه باحال و یه نوشابه متفرقه و دوباره اوفتادیم تو جاده گویا چند ساعت قبل بارونه شدید مثل سیل اومده بود جاده بیشتر خراب شده بود و واقعا حوصلم سر رفت تا رسیدم به خوی رسیدیم به خوی یه کم تخمه خریدیم و راه افتادیم که ما رو به جرم سرعت غیرمجاز پلیس متوقف کرد اونهم با 100 سرعت چون سرعت مجاز 500 متر که پلیس فقط هماونجا بود 60 کیلومتر بود خلاصه به لطف قوانین جدید 40000تومن جریمه شدیم دوباره به راه ادامه  دادیم یه جایی نزدیکیهای دوراهی مرند وایستادیم و چایی خوردیم و فلاکس رو پرکردیم ولی آبش خیلی آهک داشت .دوباره به راه ادامه دادیم و تومسیر دوباره واسه خریدن برگه وایستادیم آخه مجتبی گفت که شکمش چند روزیه کار نکرده پعد از خریدن برگه مسیرو ادامه دادیم تا تبریز که من رانندگی میکردم توعوارضی منو رفیقمون ( مجید ) جامونو عوض کردیم و قراره مون این بود که شام رو تو زنجان بخوریم خلاصه ساعت نزدیکه 11 رسیدیم زنجان و یه سره رفتیم سفره خونه سنتی کاروانسرا سنگی که یه آثر باستانیه که دیزی های خوبی داره خلاصه چون میخواستیم شب رانندگی کنیم از خوردن دیزی منصرف شدیم و جاش فیله خوردیم که الحق فیله خوبی بود یه قلیون هم سفارش دادیم فکر کنم دوسیب بود جمعه شب بود خیلی شلوغ بود تا چایی رو بیارن خیلی طول کشید رفتیم بنزین زدیم و راه اوفتادیم به سمت تهران من نشستم پشت فرمون تا قزوین شلوغ نبود اوایل اتوبان قزوین همخلوت بود نزدیک های نظر آباد به خاطر تصادف ترافیک شده بود من گفتم همین جا وایستیم و بخوابیم که مجید گفت من میشینم اگه تو خسته ای  خلاصه جامون عوض شد ولی اون از من هم فکر کنم خسته تر بود منم خیلی خوابم می امد خلاصه کولر رو هم رو زیاد گذاشته بودیم تویه ماشین یخ بود تا خوابمون نبره بالاخره رسیدیم کرج مجتبی پیاده شد رفت خونشون و ما دوبتره به مسیرمون ادامه دادیم وقتی رسیدیم خونه ساعت 4.45 صبح بود دیگه طاقت نداشتم سریع خوابیدم .

نتیجه فقط به خاطر نزدیکی و یا زود رسیدن مسیراتون رو انتخاب نکنید در ضمن با کم ترین خواب آلودگی از ادامه رانندگی اجتناب کنید .

به کجا خواهم رفت

 

به کجا خواهم رفت

عاقبت عشق تو من را به کجا خواهد برد

روزی خواهم رفت از آن خانه  

ولی یاد دارم بازی تکراری کشتن را

تو مرا زنده نمودی به عشق 

ولی افسوس قافیه را وا دادی ومن خواهم سرود

...مرده بودم زنده شدم دولت عشق آمد ومن دولت پاینده شدم

کاش می شد لحظه ای از خاک کثیف بگذری و مرا با دوپرنده ی سیاهت به معراج بری

کاش می شد ولی امید همه را از نو می سازد

کاش دل راضی شود یکبار دیگر پاسخی را نشود

بوی غربت تمام خانه را گرفته

همه در نگاهم می بینند ولی ............

ومن می دانم و تو هم می دانی و چه سود از این همه دانستن

وچه سود از این همه دانستن  که باید مرد

و فقط خاطره ای را به امانت بردن

                                                                     

 

 

 

 

 

                                                                 27/05/85