نی نامه

گاهی برای بودن باید ماند

نی نامه

گاهی برای بودن باید ماند

روزگار بی هراس

چندوقتیه فکر میکنم عمرم داره خیلی تند میگذره اینقدر تند که حتی اجازه سختی کشیدن رو هم ندارم . واقعا انگار سوار هواپیمای زمان شدم و دارم میرم دریغ از یه تلنگر انگار مسخ شدم و فقط نگاه میکنم ثانیه ها رو . دیشب داشتم فکر میکردم که زندگی آدم ها چقدر عجیبه و غریبه راستش دلم واسه همه هم نوع هام میسوزه . آدمی زندگی رو سخت شروع میکنه اینقدر سخت که اگه یادش باشه تا آخر عمرش نمی تونه شاد باشه ولی آفرینش آدم طوریه که انسانها تقریبا از سالهای شروع زندگی شون هیچ چیز رو به یاد نمی آرن و این انسان فراموش کار شروع میکنه به شلوغ کردن سرش تا بتونه همیشه غرق هزاران لذت و هیجان باشه .راستش آخر زندگی هم که پر از درده اونم دردی که غیر قابله تصوره منظورم درد جسمی نیست درد عجیبی که به خاطر الفت روح و جسم به وجود میاد حالا من موندم این قصه رو که اولش اینطوری و آخرش هم حالا چی میتونه اون رو تسکین بده . راستش فقط به یه چیز شک کردم اونم اسمش عشقه ولی هنوز دارم به اون فقط فکر میکنم نتونستم بیشتر پیش برم تازه فهمیدم چرا خلقت آدمی با همه فرق داره تازه فهمیدم که هر نا ممکنی چطور ممکن میشه . 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد