زندگی همچون چرخ می چرخد و می چرخاند و بی تفاوت به نیک و بد روزگار،
همه را با خود می برد تا ته دره نیستی ، این یعنی شکستن اراده ها و
محکوم شدن به سازش و نه به مرگ، که مرگی وجود ندارد زیرا هر چه
موجود شد تا ابد وجود دارد ولی تغییر ماهیت می دهد واین قانون قراردادی
نیست .
آری باید انتخاب کنیم انتخاب یکی از آن سه چیزی بود که فرانکل اعتقاد
داشت به زندگی معنا می دهد راه دیگری جز انتخاب این دو نداریم سازش یا سازگاری
سازش بدان معنا که شرایط بر تحمیل شود وقاضی ای که نامش قانون است
نه از نوع قراردادی ، به ما که محکوم به موجود بودن هستیم بگوید که حق
تخلف از او (قانون ) را نداریم و باید به قانونش تن در دهیم .
واما سازگاری که امری است ارادی ، می گوید که باید تیزهوش باشیم و
توانایی های خود را بشناسیم و چشم بسته پا در راهی نگذاریم ویا نخواهیم
به کاری دست بزنیم که توانایی اش را نداریم در حقیقیت حق شروع آن کار
به خود نمی دهیم زیرا من معتقدم که افراد وقتی سازگار شدند آن گاه
می توانند ولی نمی خواهند انجام بدهند
وجالب اینجاست که ما نمی توانیم سازگار شویم تا عاشق نشویم
و نمی توانیم عاشق شویم تا اراده نکنیم و اراده جز از عشق نمی تواند نیرو
بگیرد واین است که عاشق خود را محکوم نمی بیند بلکه خود را خواستار هر
چه یار بخواهد می داند وباز باید به عشق پناه برد که آفرینش جز از عشق
نبوده و عشق است که هر کوزه گری را به ساختن تر غیب می کند